(( بنام حضرت دوست )) اربعین است. کاروان به مقصد رسیده است. تیر عشق کارگر افتاده و قلب سیاهى چاک خورده است. آفتاب از پس ابر شایعه و دروغ و فریب سر برآورده و پشت پلکهاى بسته را مىکوبد و دروازه دیدگان را به گشودن مىخواند. اربعین است. هنگامه کمال خون، بارورى عشق و ایثار، فصل درویدن، چیدن و دوباره روییدن. هنگامه میثاق است و دوباره پیمان بستن. و کدامین دست محبتآمیز است تا دستى را که چهل روز از گودال، به امید فشردن دستى همراه، برآمده، بفشارد؟ کدامین سر سوداى همراهى این سر بریده را دارد و کدامین همت، ذوالجناح بىسوار را زین خواهد کرد؟ کاروان اسرا در راه است . کدامین دل به پیشواز کبوتران داغدار حرم الله خواهد رفت ؟ اینک زینب با تن بی سر برادر قصه ها دارد از اسارت. کدامین گوش شنوای شرح پریشان حالی زینب خواهد بود ؟؟؟ ما را که غیر داغ غمت بر جبین نبود نگذشت لحظهاى که دل ما غمین نبود هرچند آسمان به صبورى چو ما ندید ما را غمى نبود که اندر کمین نبود راهى اگر نداشت، به آزادى و امید رنج اسارت، اینهمه شور آفرین نبود اى آفتاب محمل زینب، کسى چو من از خرمن زیارت تو خوشه چین نبود تقدیر با سر تو مرا همسفر نمود در این سفر مقدر من غیر از این نبود گر از نگاه گرم تو آتش نمىگرفت در شام و کوفه خطبه من آتشین نبود گرشوق سربه چوبه محمل زدن نداشت زینب پس ازتو،زینب محمل نشین نبود در حیرتم که بىتو چرا زنده مانده ام عهدیکه با تو بستم از اول چنین نبود ده روزه فراق تو، عمرى به ما گذشت یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود
درسوگ ال الله شادی به معنای خروج از حدود خداست نوروز با صفــــــر شده امســـال همسفر باید که خون گریست به هر شام و هر سحر قومی گرفته اند به قتـــل حسیـــن عید قومی همــــــاره اشـــک فشانند از بصر شیعه در این بهـــــــار نپوشد لباس نو زیرا که فاطمــــه کرده رخت عزا به بر قرآن به نوک نیزه و شیعـه به بزم عید؟ زینب اسیــــر و ما سوی گلـزار رهسپر؟ عید بنی امیّــه است و قتــل حسیــن آه آه از مه محـــــــــرم و آه از مه صفر ایام امتحـــــان مـن و تـوست ای عزیز بهتر که رویمان بود از اشـــــک دیده تر سودای عشــق یوســف زهــرا به جشن عید باشد در این معامله یـــک آسمـــان ضرر بــــــاران این بهـــار بود اشک فاطمه گلهای اوســــــت زخـــــم عزیز پیامبر برگرد ای بهـــــــــار ز راهی که آمدی لبخند لالـــــه هایت به دل می زند شرر گلها خــــزان شوید که از چوب شد کبود لبهای خشک یـوسـف زهـــــرا به تشت زر بلبــــل مخـوان که طـوطـی بستان فاطمه شبها نهــــــــد به دامن خاک خرابه سر حزن و سرور عتــــرت، حزن و سرور ماست «میثم» همیشه زین غـــــم و شادیست مفتخر انشالله درسایه لطف و توجه خاصه مولایمان مهدی ، عجل الله تعالی فرجه شریف ، سالی سرشار از نور و معرفت و معنویت داشته باشید [ دوشنبه 84/12/29 ] [ 12:12 صبح ] [ نرگس الهی ]
[ نظر ]
|
| |
قالب توسط وبلاگ اسکین - ویرایش توسط اسپایکا |